کد مطلب:28092 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:136

عفو قاتل هُرمزان و دختر ابو لؤلؤ












1153. السنن الكبری - به نقل از عبد اللَّه بن عبید بن عمیر -:چون عمرْ ضربت خورد، عبید اللَّه بن عمر بر هُرمزان یورش برد و او را كشت. به عمر گفته شد: عبید اللَّه بن عمر، هرمزان را كشته است.

گفت: «چرا او را كشته است؟».

[ عبید اللَّه بن عمر] گفت: چون او پدرم را كشته است.

گفته شد: به چه دلیل؟

گفت: پیش از آن، او را دیدم كه با ابو لؤلؤ خلوت كرده بود. او كسی است كه فرمان كشتن پدرم را داده است.

عمر گفت: «من از این، اطّلاعی ندارم! بنگرید، وقتی مُردم، از عبید اللَّه بیّنه ( شاهد و دلیل ) بخواهید كه [ نشان دهد ]هرمزان، مرا كشته است. پس اگر بیّنه آورد، خون هرمزان در برابر خون من [ به حق ریخته شده است ]و اگر بیّنه نیاورد، عبید اللَّه را در برابر [ خون] هرمزان، قصاص كنید».

چون عثمان به خلافت رسید، به او گفته شد: آیا وصیّت عمر را درباره عبید اللَّه اجرا نمی كنی؟

گفت: «ولیّ دمِ هرمزان كیست؟».

گفتند: تو، ای امیر مؤمنان!

گفت: «من از عبید اللَّه بن عمر گذشتم».[1].

1154. تاریخ الیعقوبی: عبید اللَّه، پسر عمر، یورش برد و ابو لؤلؤ و دختر و زنش را كشت و هرمزان را فریب داد و او را نیز كشت. عبید اللَّه [ چنین ]تعریف می كرد كه او را دنبال كرده است و هرمزانْ وقتی [ برق ]شمشیر را دیده، گفته است: أشهد أن لا إله إلّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه.

برخی روایت كرده اند كه عمر، وصیّت كرد كه عبید اللَّه در برابر [ خون ]هرمزان، قصاص شود و قصد عثمان نیز همین بود و پیش از آن كه به خلافت رسد، تندترین مردم با عبید اللَّه بود، تا آن جا كه مویش را كشید و گفت: «ای دشمن خدا! مردی مسلمان و دختری كوچك و زنی بی گناه را كشتی. خدا مرا بكشد، اگر تو را نكشم!»؛ امّا چون به خلافت رسید، او را به سوی عمرو بن عاص فرستاد.

نیز برخی، از عبد اللَّه بن عمر نقل می كنند كه [ عثمان] گفت: خدا حفصه را بیامرزد! او عبید اللَّه را بر كشتن آنان تحریك كرد.[2].

1155. أنساب الأشراف - به نقل از غیاث بن ابراهیم، در یادكردِ خطبه عثمان در آغاز خلافتش -:عثمان از منبر بالا رفت و گفت: «ای مردم! ما خطیب نبوده ایم و اگر زنده بمانیم، خطبه ای خوب و در خورْ ایراد می كنیم، إن شاء اللَّه. از امور مقدّر الهی این است كه عبید اللَّه بن عمر، هرمزان را كشته است. هرمزان از مسلمانان بوده است و وارثی جز عموم مسلمانان ندارد. من امام شما هستم و او را عفو می كنم. آیا شما [ نیز ]عفو می كنید؟».

گفتند: آری.

علی علیه السلام گفت: این فاسق را قصاص كن كه او گناهی بزرگ كرده (و مسلمانی را بی گناه كشته ) است.

[ نیز] به عبید اللَّه گفت: ای فاسق! اگر روزی بر تو دست یابم، تو را در برابر [ خون ]هرمزان می كشم.[3].

1156. الطبقات الكبری - به نقل از مطّلب بن عبد اللَّه بن حنطب -:علی علیه السلام به عبید اللَّه بن عمر گفت: «گناه دختر ابو لؤلؤ چه بود كه او را كشتی؟».

هنگامی كه عثمان از علی علیه السلام نظر خواست، رأی او و نیز رأی بزرگان اصحاب پیامبر خدا، كشتن عبید اللَّه بود؛ امّا عمرو بن عاص آن قدر با عثمان گفتگو كرد تا او را رها ساخت.

پس علی علیه السلام می گفت: «اگر بر عبید اللَّه بن عمر دست یابم و قدرت داشته باشم، او را قصاص خواهم كرد».[4].

1157. تاریخ الیعقوبی: مردم درباره خون هرمزان و خودداری عثمان از قصاص عبید اللَّه بن عمر، فراوان سخن گفتند. پس، عثمان بر منبر رفت و برای مردم سخنرانی كرد و سپس گفت: آگاه باشید كه من ولیّ خون هرمزان هستم و او (عبید اللَّه بن عمر ) را به خاطر خدا و عمر بخشیدم و به خاطر خون عمر، او را وا نهادم.

مقداد بن عمرو برخاست و گفت: هرمزان، بنده خدا و پیامبر او [ و در پناه آنها] بود و تو حق نداری آنچه را از آنِ خدا و پیامبر اوست، ببخشی.

عثمان گفت: می بینیم و می بینید.

سپس عثمان، عبید اللَّه بن عمر را از مدینه به كوفه فرستاد و او را در خانه ای جای داد.[5].

1158. تاریخ الطبری: عثمان در گوشه مسجد نشست و عبید اللَّه بن عمر را كه در خانه سعد بن ابی وقّاص زندانی بود، فرا خواند. [ جریان، چنین بود كه] عبید اللَّه، جُفینه و هرمزان و دختر ابو لؤلؤ را كشت و [ در همان حال] با گوشه و طعن به مهاجران و انصار، می گفت: «به خدا سوگند، مردانی را كه در خون پدرم شریك اند، می كشم» كه سعد به سوی او رفت و شمشیر را از دستش بیرون آورد و مویش را گرفت تا او را بر زمین خواباند و در خانه خود حبس نمود، تا آن كه عثمان او را بیرون آورد و به سوی خود برد.

عثمان به گروهی از مهاجران و انصار گفت: نظر خود را درباره كسی كه چنین شكافی را در اسلام ایجاد كرده، به من بگویید.

علی علیه السلام گفت: نظر من این است كه او را بكشی.

یكی از مهاجران گفت: عمر، دیروز كشته شد و امروز پسرش كشته شود؟

عمرو بن عاص گفت: ای امیر مؤمنان! خداوند، تو را از این كه این حادثه در روزگار تسلّط تو رخ دهد، معاف داشت و آن، در زمانی واقع شد كه تو خلیفه نبودی.

عثمان گفت: من ولیّ خون آنان هستم. آن (خون ) را به دیه تبدیل كردم كه از مال خود می پردازم.

و چون مردی از انصار به نام زیاد بن لَبید بیّاضی، عبید اللَّه بن عمر را دید، سرود:

هان، ای عبید اللَّه! راه فراری نداری

و ابن اَروی (عثمان )، پناهگاه و مَفرّ خوبی نیست.

به خدا، بی اجازه و به حرام، خونی را ریختی

و كشتن هرمزان، با اهمیّت است.

بی هیچ دلیلی و تنها به گفته گوینده ای

كه حرفی زد، آیا هرمزان را در قتل عمر، متّهم می كنید؟!

پیشامدها با هم شدند و نابخردی گفت:

«آری، او را متّهم می كنم» و [ بدین گونه] نظر و فرمان داد.

و سلاح آن بنده، در داخل خانه اش است

آن(سلاح )را زیر و رو می كند و [ بدین گونه]كارها با هم سنجیده می شوند.

عبید اللَّه بن عمر، از زیاد بن لبید و شعرش به عثمان شكایت كرد. عثمان، زیاد بن لبید را فرا خواند و او را نهی كرد. زیاد، به گفتن شعری درباره عثمان پرداخت و گفت:

ای ابو عمرو! شك مكن كه

عبید اللَّه در گروِ قتل هرمزان است

و بی گمان اگر جرم او را ببخشی

به خطا نزدیك شده ای، همانند نزدیك شدن دو اسب مسابقه.

آیا به ناحقْ او را می بخشی؟

پس با واقعیّت، چه می كنی؟

عثمان، زیاد بن لبید را فرا خواند و او را نهی كرد و براند.[6].









    1. السنن الكبری:16083/108/8.
    2. تاریخ الیعقوبی:160/2.
    3. أنساب الأشراف:130/6. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری:239/4، الكامل فی التاریخ:226/2.
    4. الطبقات الكبری:16/5.
    5. تاریخ الیعقوبی:163/2.
    6. تاریخ الطبری:239/4.